جدول جو
جدول جو

معنی گوت شد - جستجوی لغت در جدول جو

گوت شد
(گُتْ شِ)
یوهان کریستف (1700- 1766 میلادی). نویسندۀ آلمانی که در نزدیکی کنیکسبرگ متولد شد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فوت شدن
تصویر فوت شدن
مردن، از دنیا رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بَ اَ تَ)
ژرف شدن. چال شدن
لغت نامه دهخدا
آلفرد، یکی از مورخان و خاورشناسان آلمانی است که در سال 1835، در لوش ویتز متولد شد، وی در شهرهای کیل (1865)، کنیکسبرگ (1873) و ینا (1876) به اخذ کرسی علمی موفق شد و سرانجام به استادی تاریخ در توبینگن رسید و در همانجا در دوم مارس 1887 درگذشت، وی در زبانهای شرقی و تاریخ ادبیات دورۀ هلنیسم استاد بود، بزرگترین اثر او کتاب ’تاریخ ایران’ است، در چاپ نهم دائرهالمعارف بریتانیکا نیز مقاله ای راجع به ایران دارد، آثار دیگرش به نام ’نوشته های کوچک’ به اضافۀ صورت کتابهایش در سالهای 1889 تا 1894 به وسیلۀ روهل چاپ شده است، (از دائرهالمعارف بریتانیکا)
لغت نامه دهخدا
(سَ شُ دَ)
کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) ، کنایه از دوتا شدن قامت. خمیده شدن. دوتا شدن:
بر در مقصورۀ روحانیم
گوی شده قامت چوگانیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ زَ دَ)
خمیده شدن. خمیدگی گرفتن. انحنا یافتن. دوتو شدن. کوژ گشتن. کوژ شدن. احتقاف. (زوزنی) : استقواس، گوژ شدن از پیری. (منتهی الارب). رجوع به گوژ و گوز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
به سرعت و به آسانی حفظ شدن، تبدیل به بخار شدن: فوت شد رفت هوا. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ دَ)
درگذشتن. مردن. (یادداشت مؤلف) ، از بین رفتن. از دست رفتن. فائت شدن. (فرهنگ فارسی معین) : وهیچ عبارت و تسبیح از او فوت نشد. (قصص الانبیاء).
گر فوت شود یکی نواله
بر چرخ رسد نفیر و ناله.
خاقانی.
چون به خوابی صبح از ایشان فوت شد
روز را رطل گران درخواستند.
نظامی.
مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. (گلستان).
سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار
وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را.
سعدی.
ما اجر از عبادت ناکرده می بریم
هر طاعتی که فوت شود بی ریاتر است.
کلیم
لغت نامه دهخدا
(سَکَ دَ)
گواه گشتن. شاهد شدن. گواه گردیدن:
این نوشکوفه زنده سراز باغ برزده
بر ماز روز حشر و قیامت گوا شده ست.
ناصرخسرو.
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش.
ناصرخسرو.
ورجوع به گوا و گواه و گوایی و گواهی شود
لغت نامه دهخدا
سربرزانو نهادن و پشت خم دادن و مراقبه که کنایه از سر به زانو نهادن و بمراقبه رفتن باشد، خمیده شدن، دو تا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سخنی که بشخصی گویند تا وقتی بکار او یادیگری آید، سخنی که یکبار شنیده شده باشد، بگوش خوردن شنیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه گوش را بشوید و پاک کند، آلتی که پزشکان بتوسط آن گوش را شستشو دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژ شدن
تصویر گوژ شدن
خمیده شدن منحنی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود شدن
تصویر گود شدن
عمیق شدن ژرف گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مردن ویتاردن مردن درگذشتن، از بین رفتن از دست رفتن فائت شدن: ما اجر از عبادت نا کرده می بریم هر طاعتی که فوت شود بیریاتر است. (کلیم) بسرعت و باسانی حفظ شدن، تبدیل به بخار شدن: فوت شد رفت هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوت شدن
تصویر فوت شدن
((فُ شُ دَ))
مردن، درگذشتن، از بین رفتن، از دست رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوت شدن
تصویر فوت شدن
((شُ دَ))
به سرعت و به آسانی در ذهن جا گرفتن و حفظ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوت شدن
تصویر فوت شدن
درگذشت، مردن
فرهنگ واژه فارسی سره